اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نبض زندگي

تأتر نمكي بلا و ديو ناقلا

امروز صبح سه نفري رفتيم تأتر پرديس تهران براي ديدن يه تأتر شاد و موزيكال اسم تأتر نمكي بلا و ديو ناقلا بود. خيلي تأتر قشنگ و شادي بود و پسرمونم خيلي ازش خوشش اومد و كلي دست زد بعدشم با هم رفتيم رستوران اركيده و يه ناهار خوشمزه خورديم و اومديم خونه دو ساعتي خوابيديم خدا رو شكر روز سه نفره خوبي رو با هم داشتيم ...
24 اسفند 1397

كارواش

پسر قندعسلمون عاشق كارواش و شستن ماشين هست. البته همه كارواش ها رو دوست نداره عاشق كارواش مكانيزه هست براي همين با همديگه هفته اي يه بار ميريم كارواش تا ماشين مامان رو بشوريم و كلي تو ماشين وقتي برس ها ميان رو شيشه و بدنه ماشين ذوق ميكني بخند مادر ، بخند پسرم، بخند و شاد باش و از بچگيت لذت ببر . اميدوارم هميشه دنيا به كامت باشه ...
18 اسفند 1397

نهال اميرعلي

امروز بابا محمد و بابا عباس باهم رفتن كيلان تا توي حياط ويلاي قشنگمون گل و درخت بكارن ، اولين نهال رو به نام پسر قشنگمون كاشتن. اميدوارم اين درخت هميشه پر بار باشه اميرعلي مامان مونا واقعا خوشحاله كه بابا محمد و بابا عباس باهم رابطه خوب و صميمي دارن. البته پسرم ناگفته نماند كه بابا محمد يه دونس . يه انسان كامل . يه مرد نمونه .تا الان كه معرفت و مهربونيت مثل بابا محمد هست.اميدوارم در آينده هم تو هم مثل بابا محمد انقدر باشرف و انسان و از خودگذشته باشي. تو اين دنيا يه نفر نيست كه تا حالا از بابا محمد رنجيده باشه ...
15 اسفند 1397

هنرمند

فداي اون دستاي كوچولوت بشم با اين مگنتي ها و جا سوئيچي اي كه درست كردي ...
13 اسفند 1397

😭😭😭😭

عمه مريم چهارشنبه صبح به بابا زنگ زده بود كه پنج شنبه ميان خونمون تا آرمان اينترنتي آزمون زبانش رو بده پنج شنبه ناهار اومدن خونمون و بعد از خوردن ناهار يه دفعه عزيز فريده هم سرزده اومد تا شب پيشمون بودن و حسابي با آرمين بازي كردي ولي موقع رفتن دوباره داستان پشت مهمون گريه كردنت شروع شد خدا كنه پسرم زودتر اين عادتت ترك بشه كه واقعا هم دل مهمونا با اون گريه كردنت ريش ميشه و هم من و بابا محمد ناراحت ميشيم به اميد ترك عادت 🙏🙏
10 اسفند 1397

هديه هاي روز مادر

امروز روز مامان مونا بود ، مامان بعدازظهر رفته بود خونه دوستش و آخرشب اومد خونه.شما هم با بابا محمد بعد از مهد كودك رفته بودي استخر و شام هم رستوران خورده بوديد.وقتي مامان اومد خونه اومدي بوسم كردي و كادوهاي خوشگلتم بهم دادي اين گل خوشگل رو خودت با اون دستاي كوچولوت برام تو مهدكودك درست كردي اين عطر خيلي خوشبو رو هم با بابا محمد برام خريده بودين   ...
7 اسفند 1397

تولد ٤٣ سالگي بابا محمد😘

امشب تولد بابا محمد بود. مامان فرخ صبح زنگ زد كه چون من و شما تا ساعت ٧ شب كلاس هستيم براي شام بريم خونشون و براي بابا تولد بگيريم بعد از كلاس رفتيم خونه مامان فرخ و بابا محمد و بابا عباس هم از دماوند اومدن خونه شام خوشمزه مامان فرخ رو خورديم و بعدشم كه مراسم كيك و شمع و فشفشه و رقص چاقو شما هم براي بابا محمد يه عطر خوش بو كادو گرفتي پسرم ، بابا محمد ستون خانواده سه نفره ماست . وجودش و حضورش سراسر براي من و تو مايه آرامش و آسايش هست خدا ما سه نفر رو براي هم نگه داره و هميشه در كنار هم احساس شادي و خوشبختي كنيم الهي آمين 🙏🙏🙏
5 اسفند 1397

خسته نباشي عزيزم

امروز كه با بابا محمد از كلاس پيانو برگشتي تو ماشين چنان خوابت برده بوده كه انگار كوه رو جابه جا كردي عزيزم خسته نباشي. خدا رو شكر كلاس پيانوت خيلي خوب داره پيش ميره به اميد روزيكه كنسرت بذاري 😂😂😘😘😘 خسته نباشي ...
4 اسفند 1397

خدايا صبر بده

امروز براي نهار به عمه مريم و عزيز فريده و عمو مسعود و مادرجون تاجي و خاله مريم گفتيم بيان پيشمون البته دو روز مونده بود به تولد بابا محمد ولي عمومسعود براي بابا كيك گرفت و اوورد ولي فشفشه يادش رفته بود بخره و شما هم كلي بهانه گرفتي و عصبي شدي بعد از فوت كردن شمع و رقص چاقو كه براي بريدن كيك كردي . من رفتم تو آشپزخونه مشغول ريختن چايي و گذاشتن كيك تو بشقاب ها بودم كه يه دفعه صداي سر سورنا كه خورد زمين اومد و بند دل مامان پاره شد اول فكر كردم كه تو هولش دادي و خورده زمين با عصبانيت اومدم سمتت كه ببرمت تو اطاق كه عمه اومد واسطه شد و بهم گفت كه تو هولش ندادي خودش افتاد ولي تمام رگاي عصبم تند تند ميزد. سرم داغ شده بود الهي بميرم ب...
3 اسفند 1397
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد